نمی‌دانم یعنی چه . جزیره‌ای هست ولی اسم آن لارَک است ، لارک نیست . 

حالم خوب نیست .

متنفرم از دردهای عمیق دل‌ گفتن به گوش‌های آشنا ولی ناآشنا . نگاه‌هاشان عوض می‌شود . نه ، تفسیر من از نگاه‌هاشان عوض می‌شود ، فقط به خاطر یک احتمال . احتمال اینکه شاید یک روز حال آن روزم یادشان بیاید و وقتی که حالم دوباره خوب نیست و به رویم نمی‌آورم ، توی صورتم بکوبندش . 

اینجا از آخرین پناهگاه‌های من است . گرچه گذر نگاه‌های آشنا هم می‌افتد ، ولی این عده‌ی قلیل را می‌توانم تحمل کنم . اشتباهی قدیمی بود . فانوسم را یکی دو روز بیرون از سینه کمی گرداندم . تپش‌های عریانش تحمل نگاه‌های بیشتر از یکی دو نفر را ندارند . 

حالم خوب نیست .

به قول آن سکانس

Inside Llewyn Davis ، خسته‌ام . 

دانلود

پ.ن : ممنونم ؛ خطاب به یکی از آن آشناهای آشنا» که به گمانم روحش هم از اینجا خبر ندارد . کسی که راستش ، در تاریک ترین روزهایم هم با من بود و هیچ فکر نمی‌کردم که قرار بود آن پنجره» ، او باشد . مرسی بابت لارک ، دوباره .  

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها